پـــــرواز
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان پرواز و آدرس parvaz2s.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





برو ای دوست برو!

برو ای دختر پالان محبت بر دوش!

دیده بر دیده‌ی من مفکن و نازم مفروش...

من دگر سیرم... سیر...!

به خدا سیرم از این عشق دو پهلوی تو پست!

تف بر آن دامن پستی که تو را پروردست!

***
کم بگو، جاه تو کو؟! مال تو کو برده‌ی زر!

کهنه رقاصه‌ی وحشی صفت زنگی خر!

گر طلا نیست مرا، تخم طلا، ... مَردم من!

زاده‌ی رنجم و پرورده‌ی دامان شرف

آتش سینه‌ی صدها تن دلسردم من!

دل من چون دل تو، صحنه‌ی دلقک‌ها نیست!

دیده‌ام مسخره‌ی خنده‌ی چشمک‌ها نیست!

دل من مأمن صد شور و بسی فریاد است:

ضرباتش: جرس قافله‌ی زنده دلان

تپش طبل ستم کوب، ستم کوفتگان

چکش مغز ز دنیای شرف روفتگان

«تک تک» ساعت، پایان شب بیداد است!

دل من، ای زن بدبخت هوس پرور پست!

شعله‌ی آتش «شیرین»شکن «فرهاد» است!

حیف از این قلب، از این قبر طرب پرور درد

که به فرمان تو، تسلیم تو جانی کردم،

حیف از آن عمر، که با سوز شراری جان‌سوز

پایمال هوسی هزره و آنی کردم!

در عوض با من شوریده، چه کردی؟ نامرد!

دل به من دادی؟ نیست؟

صحبت دل مکن، این لانه‌ی شهوت، دل نیست!

دل سپردن اگر این است! که این مشکل نیست!

هان! بگیر! این دلت، از سینه فکندیم به در!

ببرش دور... ببر!

ببرش تحفه ز بهر پدرت، گرگ پدر!

***

او رفت... من خودم او را فرستادم! ولی پس از رفتن او احساس کردم که هیچکس را نمی‌توانم واقعاً دوست داشته باشم...!

باور کنید!

هیچ نمی‌دانستم، که با مرگ او، عشق من هم برای همیشه می‌میرد، ولی چکار می‌توانم بکنم... رفته بود... مرده بود...!

و هر چه داشتم... با خودش، همراه با خودش، برده بود: «وداع» را پس از درک این حقیقت تلخ ساختم...!

کارو


برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 11 خرداد 1392برچسب:کارو,شعر, ] [ 17:0 ] [ حسام ]

برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست
گویی همه خوابند، کسی را به کسی نیست

آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک
جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست

این قافله از قافله سالار خراب است
اینجا خبر از پیش‌رو و باز پسی نیست

تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خویش
دیدم که در آن آینه هم جز تو کسی نیست

من در پی خویشم، به تو بر می‌خورم اما
آن‌سان شده‌ام گم که به من دسترسی نیست

آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است
حیثیت این باغ منم، خار و خسی نیست

امروز که محتاج توام، جای تو خالی است
فردا که می‌آیی به سراغم نفسی نیست

در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است
وقتی همه‌ی بودن ما جز هوسی نیست

هوشنگ ابتهاج


برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 11 خرداد 1392برچسب:شعر,هوشنگ ابتهاج, ] [ 16:58 ] [ حسام ]

لحظه دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام، مستم
باز می لرزد، دلم، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
 
های ! نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ
های ! نپریشی صفای زلفم را، دست
آبرویم را نریزی، دل
- ای نخورده مست -
لحظه دیدار نزدیک است


مهدی اخوان ثالث


برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 11 خرداد 1392برچسب:شعر,مهدی اخوان ثالث, ] [ 16:50 ] [ حسام ]

کارمـــان به جایــی رســـیده که طـــوری بایـــد دلتنـــگ شـــویم

که به کســـی بـــرنخـــورد ..!!


برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 2 خرداد 1392برچسب:دلنوشته,عاشقانه, ] [ 15:55 ] [ حسام ]


کلاغ جان!

قصه من به سر رسید...


سوار شو!

تو را هم تا خانه ات می رسانم...


برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 2 خرداد 1392برچسب:دلنوشته,عاشقانه, ] [ 15:54 ] [ حسام ]

چقدر احمقانه ست

از یک قهوه ی تلخ انتظار فال شیرین داشتن …


برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 2 خرداد 1392برچسب:دلنوشته,عاشقانه, ] [ 15:52 ] [ حسام ]
.

         بگویید روی سنـگ قبـر من بنویـــسند

          اگر تنها نبود شاید اینجا قبری نبود


برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 2 خرداد 1392برچسب:دلنوشته,عاشقانه, ] [ 15:51 ] [ حسام ]

دختر کوچولو :چیکارم داشتی گفتی بیام اینجا؟

پسر کوچولو :میشه با پسرای دیگه بازی نکنی؟


برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 2 خرداد 1392برچسب:دلنوشته,عاشقانه, ] [ 15:50 ] [ حسام ]

امروز دردهایم را به دریا سپردم

چه صیدی کند صیاد از ماهی های دق کرده. . .


برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 2 خرداد 1392برچسب:دلنوشته,عاشقانه, ] [ 15:49 ] [ حسام ]

امشب بازپستچی پیرمحله ما نیامد٬ یا باید خانه مان راعوض کنم یاپستچی را. . .

تو که نامه می نویسی٬ مگرنه؟ . . .


برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 2 خرداد 1392برچسب:دلنوشته,عاشقانه, ] [ 15:47 ] [ حسام ]

 

رفتم و زحمت بیگانگی از کوی تو بردم

آشنای تو دلم بود و به دست تو سپردم 


اشک دامان مرا گیرد و در پای من افتد

که دل خون شده را هم ز چه همراه نبردم


شرمم از آینه ی روی تو می آید اگر نه 

آتش آه به دل هست نگویی که فسردم


تو چو پروانه ام آتش بزن ای شمع و بسوزان

من بی دل نتوانم که به گرد تو نگردم


می برندت دگران دست به دست ای گل رعنا

حیف من بلبل خوش خوان که همه خار تو خوردم


تو غزالم نشدی رام که شعر خوشت آرم

غزلم قصه ی دردست که پرورده ی دردم 


خون من ریخت به افسونگری و قاتل جان شد

سایه آن را که طبیب دل بیمار شمردم

                                                                                                              

"هوشنگ ابتهاج"

 


برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 2 خرداد 1392برچسب:شعر, هوشنگ ابتهاج, قصه درد, اشعار هوشنگ ابتهاج, ] [ 15:24 ] [ حسام ]

امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است
گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن هنر گام زمان است
تو رهروی دیرینه ی سر منزل عشقی
بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است
آبی که بر آسود زمینش بخورد زود
دریا شود آن رود که پیوسته روان است
از روی تو دل کندنم آموخت زمانه
این دیده از آن روست که خونابه فشان است
دردا و دریغا که در این بازی خونین
بازیچه ی ایام دل آدمیان است
دل بر گذر غافله ی لاله و گل داشت
این دشت که پامال سواران خزان است
روزی که بجنبد نفس باد بهاری
بینی که گل و سبزه کران تا به کران است
ای کوه تو فریاد من امروز شنیدی
دردی است در این سینه که همزاد جهان است
از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند
یا رب چقدر فاصله ی دست و زبان است
خون می رود از دیده در این کنج صبوری
این صبر که من می کنم افشردن جان است
از راه مرو سایه که آن گوهر مقصود
گنجی است که اندر قدم راهروان است

 "هوشنگ ابتهاج"


برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 2 خرداد 1392برچسب:شعر, امروز نه آغاز و نه انجام جهان است,هوشنگ ابتهاج, ] [ 15:12 ] [ حسام ]

نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
 پرده ی خلوت اینغمکده بالا زد و رفت
 کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد
 خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت
 درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد
 آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت
خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد
که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت
رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد
 چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت
 بود ایا که ز دیوانه ی خود یاد کند
 آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت
 سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش
 عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت

 

   "هوشنگ ابتهاج"


برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 2 خرداد 1392برچسب:شعر, هوشنگ ابتهاج, خواب وخیال, اشعار هوشنگ ابتهاج, ] [ 15:10 ] [ حسام ]
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد
درباره وبلاگ
آرشیو مطالب
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 26
بازدید هفته : 29
بازدید ماه : 29
بازدید کل : 12862
تعداد مطالب : 18
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

دریافت همین آهنگ